مهدی آذرپندار-گروه فرهنگی 12‌ام اردیبهشت سال 91، نامه‌ای از سوی بیش از بیست رسانه‌ی انقلابی و اصولگرا خطاب به «عزت‌الله ضرغامی» نوشته شد (اینجا) که در آن از مواضع عجیب مجری-سردبیر وقت برنامه‌ی هفت -«فریدون جیرانی»- در حمله به مواضع سینمای انقلاب، انتقاد و با معرفی نمایندگانی، از رئیس رسانه‌ی ملی خواسته شده بود تا زمینه را برای مناظره نمایندگان جبهه فرهنگی انقلاب با دست اندرکاران برنامه‌ی «هفت» فراهم کند. اما چند روز بعد، به دنبال انتشار این نامه‌ی سرگشاده، رسانه ملی در اقدامی که رسانه‌ها از آن به عنوان فرار به جلو یاد کردند، بجای ایجاد زمینه مناظره، اقدام به برکناری «جیرانی» و تغییر در تیم مدیریت برنامه کرد تا بنحوی این جریان از پاسخگویی به سوالات فعالان انقلابی عرصه‌ی سینما طفره رود.

به گزارشی بعد از این اقدام رسانه‌ی ملی، نامه‌ی دیگری در 25 اردیبهشت 91 از سوی همان رسانه‌ها منتشر شد که که در آن به صراحت آمده بود: « بیانیه‌ی نخست رسانه‌های جبهه‌ی فرهنگی انقلاب تنها سنگ محکی بود برای نشان دادن عیار روحیه‌ی محافظه‌کاری حاکم بر سازمان تحت امرتان و همچنین میزان پایبندی و اعتقاد شما به حضور گفتمان انقلابی در بزرگترین دستگاه تبلیغی نظام اسلامی به بهانه‌ی یک برنامه‌ی سینمایی به عنوان مشتی از خروار. و اگرنه ما نه به برنامه‌ی قبلی و نه به سری جدید برنامه‌ی «هفت» با حضور عوامل جدید امیدی نداشته و نداریم. اما متأسفانه آنچه در اقدام اخیر صدا و سیما ذبح شد، همان دغدغه‌ای بود که منجر به صدور بیانیه‌ی قبلی گردید؛ منطق گفتگو و حضور گفتمان فرهنگی انقلاب اسلامی در رسانه‌ی ملی.»

حالا دو سال از این نامه‌نگاری‌ها می‌گذرد و ابعاد این جمله که «ما نه به برنامه‌ی قبلی و نه به سری جدید برنامه‌ی «هفت» با حضور عوامل جدید امیدی نداشته و نداریم» بیش از همیشه روشن شده است. تا آنجا که «هفت» جدید به سردبیری «محمود گبرلو» گاه در مسیر روشنفکری از برنامه‌ی «فریدون جیرانی» هم جلوتر می‌رود و حتی یک «فراستی» هم نیست که گاهی از معایب شبه‌روشنفکری بیمار ایرانی روی آنتن بگوید تا فارغ از بحث‌های محتوایی، «هفت» لااقل به جهت تنوع هم که شده، رنگ و بوی جذابیت به خود بگیرد و از تک صدایی «سینما یک ناحیه‌ی مقدسه است» دربیاید.

در راستای همین روند، آخرین نمونه‌ی «روشنفکری» بی‌محابای برنامه‌ی «هفت»، میزگرد این برنامه در نقد و بررسی آرای سید شهیدان اهل قلم بود که در آن، «سید مرتضی آوینی» حقیقتاً یک بار دیگر شهید شد. برنامه‌ای که از همان آغاز با این گاف کلید خورد که مجری برنامه، نام «سید مرتضی آوینی» را «سید محمد آوینی» خواند. و چه تقارن تصادف جالبی رخ داد در شبی که قرار بود قرائت برخی از اعضای خانواد‌ه‌ی «آوینی» به جای تصویر حقیقی او روی آنتن برود و این جابجایی، حتی به حیطه‌ی اسامی نیز کشیده شد تا نام برادر بزرگتر آوینی، در ابتدای برنامه به جای «سید مرتضی آوینی» ذکر شود.

در ادامه از مهمانان این برنامه رونمایی شد که «حسین معززی‌نیا» -یکی از منتقدان جوان مجله‌ی سوره در دوره‌ی سردبیری «سید مرتضی آوینی» و داماد وی- «محمدعلی حسین‌نژاد» -پژوهشگر و از اعضای قدیمی مجله‌ی سوره در دوره‌ی سردبیری «سید محمد آوینی»- و «عبدالله اسفندیاری» -مرد همیشه در صحنه‌ی همه‌ی موضوعات سینمای ایران و از مدیران فارابی در سال‌های دور- به عنوان حاضرین در استودیو به مخاطبان برنامه معرفی شدند.

بدیهی است که حضور «معززی‌نیا» و «حسین‌نژاد» در این برنامه با توجه به سوابق کاری و حتی نسبی آنها با شهید آوینی چندان غیرمنتظره نبود، اما دعوت از «عبدالله اسفندیاری» که خود به واسطه‌ی دخیل بودن در سیاست‌های موسوم به سینمای عرفان‌زده و گلخانه‌ای فارابی در اواخر دهه‌ی شصت، مرجع ضمیر انتقادات آوینی بوده است، از همان ابتدای شروع میزگرد عجیب به نظر می‌رسید.

 

 

سابقه‌ی این جدال فکری «آوینی» و مروجان تفکر سینمای گلخانه‌ای و عرفان‌زده‌ی دهه‌ی شصت در تلقی متفاوت این افراد از موضوع سینما و ماهیت آن بود. «سید مرتضی آوینی» فیلم‌های امثال «کیارستمی» و «مهرجویی» را به جهت تفرعن روشنفکرانه و داشتن داعیه‌ی تربیت مخاطب و نگاه از بالا به مردم -که از بدیهی‌ترین شرط‌های ورود به وادی روشنفکری است- اصولاً با ذات سینما در تضاد می‌دانست و معتقد بود فیلم‌ باید اول برای مخاطب عام قابل تحمل و تماشا باشد و بعد، تلاش کند تا مفاهیم مورد نظر خود را منتقل کند. نه آنکه فیلمساز به بهانه‌ها‌ی روشنفکری اداهای فرمالیستی را ضمیمه‌ی خود کند و از نگاه کردن به عکس روی جلد چند کتاب عرفانی، فیلم بسازد و مدعی شود که این فیلم را برای مخاطب خاص ساخته است.

اما مدیران فارابی و امثال «اسفندیاری» در آن دوره، فیلم‌هایی مثل «هامون» و «نار و نی» و ... را مماس با سینمای مورد نظر خود یافته بودند و برای آنها خیلی مهم نبود که این نوع سینما، تا چه حد مورد پسند مخاطب عام قرار خواهد گرفت. از همین رو، جریان مدیران سینمایی وقت، چتر حمایتی خود را بر فراز سینمای سوبسیدی روشنفکری گسترده و فیلم‌هایی را که فقط برای اکران در سینه‌کلوب‌ها مناسب بود، جایزه می‌دادند و ترویج می‌کردند. آنها در میان سینماگران غربی شیفته‌ی سینمای «تارکوفسکی» و «پاراجانف» و «آندره وایدا» بودند و در مقابل، آوینی حامی سینمای «هیچکاک» و «جان فورد». آنها «مهرجویی» و «کیارستمی» را سینماگر می‌دانستند و در مقابل، آوینی «حاتمی‌کیا» و «افخمی» را. برای آنها فروش در گیشه نوعی دشنام و دغدغه‌ای سخیف و درجه چندم محسوب می‌شد و برای آوینی، گیشه و فروش بلیت، جزئی از ماهیت سینما. و به راستی اگر گیشه جزئی از سینما نیست، پس چرا برای فیلم‌ها بلیت می‌فروشند؟ چرا همان فیلمی را که در «سینما عصر جدید» به عنوان پاتوق روشنفکران در ان سال‌ها اکران می‌کردند، در سینماهای شوش هم اکران می‌شد؟ اصلاً در چنین شرایطی که «سینه‌کلوب» در ایران وجود خارجی نداشت، صحبت از مخاطب خاص چگونه انجام می‌شد؟

اما اوج چالش آوینی با حامیان این نگرش را می‌توان در سمینار مشهور سینمای بعد از انقلاب مشاهده کرد؛ جایی که «سیدمرتضی آوینی» به عنوان یکی از سخنرانان این سیمنار، تعدادی سوال با همین نگرش به سینما و در انتقاد از سینمای عرفان‌زده مطرح می‌کند و سپس با آن‌چنان رفتار غیرمحترمانه‌ای از سوی روشنفکران روبرو می‌شود که خود بعدها این جلسه را بازجویی روشنفکران از خود می‌خواند و این سمینار به سندی همیشگی برای نشان دادن روحیات فاشیستی روشنفکران تبدیل می‌شود.

 

 

حال با این توصیفات، شاید بد نباشد بدانید که «عبدالله اسفندیاری» به عنوان یکی از مهمانان برنامه‌ای که به بزرگداشت و بررسی افکار آوینی اختصاص داشت، در اواسط بحث اعتراف کرد که یکی از حاضران در این سیمنار و جز کسانی بوده که علیه آوینی صحبت و او را متهم به تناقض‌گویی کرده است! عجیب‌تر آنکه او در طول بحث اضافه کرد که هنوز هم باور دارد که صحبت‌های آوینی در آن سمینار متناقض بوده است.

البته غرض از این مطلب، انتقاد از حضور یک چهره‌ی منتقد به آوینی در میزگرد بررسی آرای او یا اعتراض به نقد آوینی روی آنتن زنده‌ی تلویزیونی نیست؛ چه آنکه ما هم معتقدیم آوینی را نباید چنان مقدس کرد که کسی نتواند از او و افکار او انتقاد کند و اتفاقا باید باب بحث در مورد او را با حضور موافقان و مخالفان باز گذاشت؛ اما بحث اینجاست که در برابر کسی چون «عبدالله اسفندیاری» که به این میزگرد دعوت شده بود تا سید شهیدان اهل قلم را به تناقض‌گویی متهم کند، کدام یکی از حضار محترم این میزگرد تلویزیونی قرار بود که پاسخ «اسفندیاری» را بدهد و از آوینی در برابر روشنفکران دفاع کند؟ آیا یک برنامه‌ساز تلویزیونی نباید ترکیب یک میزگرد را طوری انتخاب کند که موافقان و مخالفان یک موضوع همه در میزگرد حضور داشته باشند و بتوانند صحبت کنند؟

آنچه در این میزگرد عملاً دیده می‌شد، این بود که «حسین‌نژاد» آمده تا حرف از پیش آماده‌ کرده‌ی خود را بزند و از همین رو، در کل زمان این برنامه کاری به حرف بقیه نداشت و به جز حضور فیزیکی، پیوند دیگری با میزگرد برقرار نکرد. «معززی‌نیا» هم که کلاً آمده بود تا برای چندمین سال پیاپی بگوید آوینی چماقدار نبود، آوینی ضد خاتمی نبود، ضد هاشمی نبود، آوینی را مصادره نکنید و قس علی هذا... به دیگر سخن، باید گفت که او نیامده بود تا کسی را ثابت کند، بلکه آمده بود تا بخشی از تصویر شکل گرفته‌ی آوینی را که با حال و هوای امروز خود تعارض دارد، نفی کند. در چنین شرایطی سوال اینجاست که پس چه کسی در این برنامه قرار بوده از مشی آوینی در برابر روشنفکران و امثال «اسفندیاری» دفاع کند؟

بدین ترتیب عجیب نیست که بدانید «اسفندیاری» در این میزگرد حسابی یکه‌تازی کرد و در میان سکوت «معززی‌نیا» و «حسین‌نژاد» حتی وجه ضد روشنفکری آوینی را زیر سوال برد و گفت: «چه کسی گفته آوینی ضد روشنفکر بوده؟ آوینی خود یک روشنفکر مسلمان بود...»! و فقط آنها که آوینی خوانده‌اند، می‌دانند که انتساب لقب روشنفکر –حتی با اضافه کردن یک واژه‌ی مسلمان– به نویسنده‌ی کتاب «حلزون‌های خانه به دوش» که سرتاسر آن به مقالاتی علیه جریان روشنفکری اختصاص دارد، چه ظلم بزرگی است.

جالب آنکه حتی با وجود چند بار تلاش مثبت «گبرلو» برای تبدیل گپ شبانه‌ی برنامه‌ی هفت به یک میزگرد واقعی که در آن مخالفان با موافقان چالش می‌کنند، «معززی‌نیا» به وضوح از بحث کردن با «اسفندیاری» بر سر علت مخالفت شهید آوینی با فیلم‌های عرفان‌زده و سیاسیت‌های فارابی انتهای دهه‌ی شصت طفره رفت و ترجیح داد که با او علیه دشمن مشترک –ارزشی‌های دوست‌دار آوینی- هم‌‌کلام باشد؛ حتی اگر که امثال «اسفندیاری» آوینی را به تناقض‌گویی متهم کنند.

البته بخش بامزه‌ی ماجرا این جا بود که «عبدالله اسفندیاری» برای آنکه اثبات کند آوینی در مورد بحث مخاطب و رابطه‌ی آنها با فیلم‌های عرفان‌زده‌ی دهه‌ی شصتی مورد علاقه‌ی روشنفکران و فارابی اشتباه می‌کرده و متوجه نبوده که مخاطب معمولاً علاقه‌مند به فیلم‌ها و حرف‌های سطحی است و حرف‌ها و آثار عمیق را پس می‌زند، مثالی از یک منبر عوام‌پسند زد که بسیار منبر داغ و پرررونقی بوده، اما یک شب که برای سخنران آن مشکلی پیش می‌آید و به جای او شهید مطهری در مجلس حاضر شده و سخنرانی می‌کند، همه از این مجلس ابراز نارضایتی می‌کنند و خواستار همان سخنرانی‌های عوام‌پسندانه می‌شوند! و این مثال عمق ناآگاهی مدیر سینمایی باسابقه‌ی این مملکت را نشان می‌دهد که منبر را با سینما مقایسه می‌کند؛ بی‌آنکه از تفاوت ماهوی آنها بگوید و البته حقانیت و موقعیت‌شناسی درست آوینی را اثبات می‌کند که در آن ایام، ماهیت سینما را شرح می‌داد تا شاید امثال «اسفندیاری» متوجه باشند که پدیده‌ای مثل سینما که سرگرمی از بایسته‌های آن است و مخاطب برای آن بلیت می‌خرد و هزینه می‌پردازد، با منبر که سرگرم‌ساختن مردم جز وظایف آن نیست و ورود برای عموم آزاد است، تفاوت بنیادین دارد.

 

 

از سوی دیگر، «معززی‌نیا» دائم از این صحبت می‌کرد که نباید به استناد یک جمله از آوینی و یا یک مقاله‌ی او را تحلیل کرد؛ بلکه باید مسیر او را مورد تحلیل قرار داد. البته که این صحبت، غلط نیست، اما این به معنای عدم رجوع به مقالات آوینی هم نخواهد بود. نظرات سید مرتضی آوینی نسبت به سینمای داستانی و سینمای غرب در طول زمان تغییر کرده است و کسی هم نمی‌تواند آن را انکار کند، اما در نسبت او با روشنفکران هیچ تغییری در طول سالیان قلم زدن او به وجود نیامده است و حتماً امثال «معززی‌نیا» آن را می‌دانند. او حتماً مقاله‌ی «تحلیل آسان» آوینی را خوانده، نقد «هامون» و عباراتی چون اینکه «مهرجویی هذیان می‌گوید» را از نظرگذرانده و با تندی قلم آوینی در نقد فیلم «زندگی و دیگر هیچ» آشناست. اما عجیب آن است که او در طول برنامه حتی یک جمله هم از نسبت آوینی با روشنفکران سخن نگفت. اتفاقی که در «مرتضی و ما» کیومرث پوراحمد هم رخ می‌دهد و مواردی مثل انتقاد روزنامه‌های کیهان و جمهوری اسلامی از آوینی تیتر شده و از کنار مسائلی چون رفتار روشنفکران در سمینار سینمای بعد از انقلاب به راحتی عبور می‌شود.

به عبارت بهتر، «معززی‌نیا» از مسئله‌ای انتقاد می‌کند که خود به آن مبتلاست. او می‌گوید عده‌ای –بخوانید ارزشی‌ها- یک وجه از آوینی –بخوانید وجه ضد روشنفکری او- را گرفته و آن را اغراق‌شده روایت می‌کنند، در حالی که خود نیز همین کار را می‌کند و با سانسور وجهه‌ی ضد روشنفکری او، سعی می‌کند فقط ابعاد نظری سید مرتضی در مورد سینما و جدال او با کیهان و جمهوری اسلامی را بازگو کند. و البته او در انتقال نظرات سینمایی آوینی هم چندان صادق نیست. چنانکه وی به طور مثال در سرمقاله‌ی مهرماه 91 مجله‌ی 24، در مطلبی با موضوع نقد فیلم، جملاتی از «سید مرتضی آوینی» را نقل می‌کند تا اثبات کند که او فرم فیلم‌ها را نقد می‌کرده و از نقد مضمون پرهیز داشته است. اما او مواردی مثل جملات پایین را فراموش کرده و در مقاله به آنها اشاره‌ای نمی‌کند:

«آنچه مرا واداشته تا یادداشتی کوتاه بر فیلم «رقصنده با گرگ» بنویسیم، می‌توانست آن باشد که این فیلم ساختمانی بسیار محکم و هنرمندانه دارد و با وفاداری بسیار نسبت به آنچه من «ذات سینمام می‌نامم، ساخته شده و همچنین می‌توانست آن باشد که این بار بنیاد فارابی، خلاف معمول، عنایتی هم به سینمای آمریکا پیدا کرده و به جای فیلم‌های عجیب و غریب و بی‌تماشاچی ... فیلمی سالم و روان و قصه‌گو و خوش ساخت وارد کرده است که روی پرده تلویزیون و ویدئو جلوه‌ای ندارد و فقط روی پرده عریض باید به تماشای آن نشست. اما آنچه مرا به نوشتن کشانده نه ساختنان هنرمندانه فیلم و نه ناپرهیزی بنیاد فارابی، بلکه «مضمون» فیلم «رقصنده با گرگ» است و این کار خلاف آنچه پیش از این کرده‌ام نیست؛ معتقدم که تنها فیلم‌هایی مستحق نقد مضمون هستند که از تکنیک و ساختمان خوبی برخوردار باشند...» (آینه جادو، جلد دوم، نقدهای سینمایی، مقاله‌ی «رقصنده با سرخ‌پوستان»)

یا این یکی:

«انگیزه‌ی اصلی نگارنده، ارائه‌ی دیدگاهی متفاوت نسبت به این اثر جنجال‌برانگیز سینمایی –منظور فیلم «زیر آسمان برلین» ساخته‌ی «ویم وندرس» - است تا خوانندگانی که فیلم را ندیده‌اند، حداقل بدانند که در رابطه با محتوای فیلم و ایده‌ی سازنده‌ی آن نظرگاه‌های دیگری هم می‌تواند وجود داشته باشد.» (آینه جادو، جلد دوم، نقدهای سینمایی، مقاله‌ی «هبوط به روایت آقای ویم وندرس»)

و نیز این:

«تکنیک فیلم هرگز از روح آن قابل تفکیک نیست و تکنیک خوب آن است که بتواند روح و جان متناسب را به فیلم ببخشد. تکنیک فیلم در کجاست؟ در دکوپاژ، میزانسن، فیلم‌برداری، نورپردازی، بازیگری؟ ... همه‌ی این‌ها؟ و اگر همه‌ی این‌ها خوب باشد، آیا می‌توان با یقین مطمئن بود که فیلم مزبور، فیلم خوبی از آب درخواهد آمد؟ خیر. پس تکنیک چیست؟ به نقدهایی که در نشریات خارجی به چاپ می‌رسد، نگاه کنید چیست که مورد نقد قرار می‌گیرد؟ تکنیک، مضمون... و یا هر دو با هم؟» (آینه جادو، جلد دوم، نقدهای سینمایی، مقاله‌ی «یادداشت‌های سانسور شده-نقادان واراداتی»)

«معززی‌نیا» قطعاً بعد از سال‌ها نقد نوشتن و نقد خواندن حتماً می‌تواند تشخیص دهد که نقد «زندگی و دیگر هیچ» نقد فرمی است یا مضمونی؟ و البته آوینی خود در پایان این نقد به مضمونی بودن آن اشاره کرده است. او می‌داند که آوینی در نقد «هامون» ساختار را محور نقد قرار داده یا مضمون را؟ یا آنکه وقتی آوینی مقاله‌ای می‌نویسد با تیتر «مضمون عشق در جشنواره‌ی نهم»، نه «معززی‌نیا» که هر کس دیگری با اندک دریافتی از هوش، می‌فهمد که او نقد مضمونی نوشته است.

حقیقت آن است که آنهایی که می‌گویند آوینی صرفا نقد فرم می‌کرد یا صرفاً نقد مضمون، هر دو بر یک طبل باطل می‌کوبند. آوینی هم نقد فرم می‌کرد و هم نقد مضمون. چون این دو را جدا از هم نمی‌دانست. آنجا که فرم فیلم ضعیف بود، نوشته‌های آوینی به نقد محتوا نمی‌رسید. مگر اینکه در نقدهای منتقدان دیگر، نشانه‌هایی از برداشت‌های محتوایی عجیب و غریب می‌دید که در این صورت، دست به قلم می‌شد و محتوای فیلم را از نگاه خود تشریح می‌کرد (مانند «هامون») و اگر ساختار فیلمی را قابل اعتنا می‌دانست، از نقد مضمون آن ابایی نداشت (به طور مثال در مورد «رقصنده با گرگ»). ضمن آنکه اشاره‌ی او به مواردی چون «سوبژکتیویته» در آثار روشنفکران ایرانی، با تعاریف فعلی نه در محدوده‌ی فرم صرف قرار می‌گیرد و نه در محدوده‌ی مضمونی صرف. برای او محتوا و مضمون معنای دیگری داشت که در تعریف امروزی قلب شده است.

نتیجه آنکه «معززی‌نیا» دقیقاً به همانی مبتلاست که در نقد آن، هر ساله فریاد می‌زند. او وجوهی از آوینی را که با خودش و فضای فکری فعلی‌اش متضاد است، سانسور می‌کند و به کسانی که آن ابعاد را مورد توجه قرار می‌دهند، انگ تحریف آوینی می‌زند. از همین رو، هر سال که به او تریبون می‌دهند تا در رسانه‌ی هفتاد میلیونی از «آوینی» بگوید، او صرفاً از مطالب رسانه‌های ارزشی که مخاطب آن‌ها با رسانه‌ی ملی اصلاً قابل قیاس نیست، انتقاد می‌کند و می‌گوید‌ ما تریبون نداریم! در حالی که هم مجله‌ی مکتوب دارد و هم هر ساله مهمان برنامه‌هایی چون «هفت» گبرلوست. و آنچه که در این میان، قربانی می‌شود، بررسی اندیشه‌های آوینی است که هر ساله با چنین بهانه‌هایی به محل عقده‌گشایی یک جریان‌ خاص مبدل می‌گردد.

البته ظاهراً «گبرلو» برای خالی نبودن عریضه، از «پژمان لشکری‌پور» هم به صورت تلفنی دعوت کرده بود تا او به عنوان نماینده‌ی طیف ارزشی، در مورد آوینی صحبت کند که البته تلفنی بودن حضور او و نیز محافظه‌کاری خاص امثال «لشکری‌پور» مانع از شکل‌گیری بحث انتقادی می‌شد. چنانکه او جمله‌ی «سید مرتضی آوینی» را در مورد تفاوت دفاع مقدس با دیگر جنگ‌ها از روی کاغذ می‌خواند و نتیجه می‌گرفت که آوینی هم مثل برخی سینماگران روشنفکر فعلی، ضد جنگ بود! چنانکه انگار جماعتی که در نقد فیلم‌های ضدجنگ ساخت داخل به نظرات آوینی متوسل می‌شوند و از یکی کردن جنگ ما با جنگ‌های دیگر نقاط جهان با اتکای جملات آوینی گله می‌کنند، می‌خواهند او را جنگجو جلوه دهند! و چه انتظاری است از عده‌ای وقتی جملات آوینی را از رو می‌خوانند و اشتباه تفسیر می‌کنند.

بنابراین، همه چیز چینش شده بود تا همه حرف بزنند، الا حزب‌اللهی‌ها که اگر علاقه‌ی آنها به آوینی نبود، امروز به مدد دروغ‌های امثال «مسعود بهنود» و مصادره‌های خاص جریان روشنفکری در مورد «آوینی»، چیزی از تصویر او به عنوان «سید شهیدان اهل قلم» باقی نمی‌ماند.

بگذریم از گاف‌های «گبرلو» که می‌گفت آوینی در آن دوره که داور بود، جایزه را با وجود حضور فیلم «حاتمی‌کیا» به «پوراحمد» داد، بی‌آنکه بگوید جایزه‌ی کارگردانی به «پوراحمد» رسید و جایزه‌ی بهترین فیلم –که قطعاً جایزه‌ی مهم‌تری است- به از کرخه تا راین «حاتمی‌کیا». و البته جوری صحبت می‌کرد که گویا آوینی تک داور جشنواره‌ی فجر بوده و نظر او مستقیماً اعمال می‌شده! یا آنکه بگذریم از کنایه‌ی «معززی‌نیا» به حرف‌های «حاتمی‌کیا» در برنامه‌ی «راز» که ظاهراً با تصویر دلخواه او و برخی از اعضای خانواده‌ی آوینی تناقض داشته و به همین جهت شایسته‌ی متلک‌پرانی است!

بگذریم. این روزها بسیاری از «مرجعیت فکری» آوینی در میان حزب‌اللهی‌ها ناخرسندند. فرقی نمی‌کند «هفت» را «گبرلو» می‌سازد یا «جیرانی». مهم این است که در تمام میزگردها هیچ صندلی و تریبونی انتظار «حزب‌اللهی‌ها» را نمی‌کشد. صندلی خالی آنها در تمام برنامه‌های سینمایی تلویزیون، محفوظ است.